خبرگزاری مهر- گروه دین و آیین: فردا دهمین روز از ماه با فضیلت ذی الحجة و روز عید سعید قربان است. عید قربان، فصل فدا کردن «عزیز» ها در آستانِ «عزیزترین» است، یعنی «خدا».حج، گشودنِ بندِ «عادت» از پای «روز مرّگی» و چشیدن آب یقین از چشمهی حیات و پرواز به کویی است که دلها به عشق آن می تپد.حج، سفری است به سوی نبض ایمان و مهد قرآن و مهبط وحی و جلوه گاه عشق و عرفان. حج، حضور در میقات ربّ و شرکت در ضیافة اللّه است.
حج ابراهیمی یک مناسک خشک و بی روح نیست بلکه سیر و سلوک معنوی و عرفانی و طی منازل روحانی و دربرگیرنده ابعاد مختلف عبادی، سیاسی و اجتماعی است. امام خمینی احیاکننده حج ابراهیمی بر این موضوع تأکید ورزیدند و در پیامها و سخنرانیها، فراگیر بودن این عبادت بزرگ را گوشزد نمودند و چه بسا با توجه به ابعاد گسترده حج است که بر این فریضه عظیم تأکید فراوان شد و قرآن مجید آن را حق مستقیم خداوند بر بندگان خواند، آنجا که فرمود: وَللّه ِِ عَلَی النَّاسِ حِجُ الْبَیْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلا.
استاد شهید مرتضی مطهری در بیان اینکه حضرت ابراهیم علیه السلام قهرمان توحید بود میگوید: حضرت ابراهیم در راه توحید دو نوع مبارزه و دو نوع مجاهده دارد. یکی اینکه این مرد بزرگوار با بت پرستی ها و با غیر خدا پرستی ها به هر شکل بود مبارزه کرد، چه مبارزهی سخت و سنگینی! تا آنجا که ابراهیم را در خرمنی از آتش انداختند؛ یعنی آنچنان عصبانیت و ناراحتیِ محیطِ کفر خودش را به وجود آورد که از طرف قدرت قاهرهی آن وقت- به نام نمرود- دستور داده شد که یک فضای بزرگی را مملوّ از هیزم و سایر مواد محترقه بکنند و یک آتش بسیار بزرگی به وجود آورند. هدف، تنها کشتن ابراهیم نبود. اگر هدف کشتنش بود، با دار زدن یا بریدن سرش هم کشته میشد. هدف، تنها سوختن او نبود و الّا ابراهیم را در تنور هم میتوانستند بیندازند.
جرم حضرت ابراهیم از نظر آنها آنقدر زیاد بود که اگر میشد او را هزار بار بکشند و زنده کنند، هزار بار میکشتند و زنده اش میکردند و باز از نو او را میکشتند. چون یک نفر را بیش از یک بار نمیشود کشت، پس باید در آن یک بار آنچنان هیمنه و عظمت برای کشتن او به وجود آورد که از خاطرهها محو نشود و دیگر ابراهیمی پیدا نشود و خیال ابراهیمی در سرش پدید نیاید. آمدند در یک درّه و یک میدان بسیار وسیعی چندین روز هیزم و چوب خشک و مواد محترقه جمع کردند و یک کوه به وجود آوردند. بعد همه ی اینها را آتش زدند به طوری که یک انسان نمیتوانست از چند متری نزدیک آن بشود. این برای آن بود که رعبش در دل مردم جا بگیرد.
توحید آنوقت برای انسان توحید واقعی است که تا آن اعماق روحش نفوذ کرده باشد، یعنی غیر از خدا چیزی را نبیند و چیزی را نخواهد و از چیزی نترسد
حال، ابراهیم را چطور در آتشها بیندازند؟ آنهایی که میخواهند او را در آتش بیندازند، خودشان نمیتوانند جلو بروند. ناچار منجنیق و وسیلهی پرتاب ایجاد کردند. ابراهیم را روی منجنیق بلندی بردند و از فاصلهی چند ده متری در میان آتشها پرت کردند. اما این قهرمان توحید نه تنها در مقابل جلّادهایی که برای کشتن و اِحراق او آمده بودند خم به ابرو نیاورد، اظهار عجز و ناتوانی نکرد، التماس نکرد، حرف تقیه آمیزی نگفت، بلکه در همان حالی که از آن بالا در خرمن آتش پرت میشد جبرئیل امین ظاهر شد- او با جبرئیل مأنوس بود و همیشه جبرئیل حامل وحی خدا بود- و گفت: ابراهیم! حاجتی داری یا نه؟ گفت: «اَمّا بِکَ فَلا» به تو نه، آن کسی که به او حاجت دارم خودش میداند، گفتن نمیخواهد. ابراهیم با چنین روحی در آتش افتاد و فرو رفت که آتش بر او بَرد و سلام شد؛ یعنی آتش بر او سرد شد، آتش برای او گلزار شد، نه اینکه آتش گلزار بود که او میرفت. خدا آتش را بر چنین فردی سرد کرد و اثر آتش را از آن گرفت.موحد آن کسی نیست که فقط در فکرش موحد باشد، یعنی بتواند برای توحید دلیل بیاورد، برای توحید کتاب بنویسد، در باب توحید سخنرانی کند، در راه توحید مباحثه کند، هرکسی با او مباحثه کند جوابش را بدهد.
این یک مرحلهی توحید است، لازم هم هست. اما توحید آنوقت برای انسان توحید واقعی است که تا آن اعماق روحش نفوذ کرده باشد، یعنی غیر از خدا چیزی را نبیند و چیزی را نخواهد و از چیزی نترسد. اگر انسان به حدی رسید که غیر از رضای خدا هیچ چیزی را نخواست و هرچه را که خواست به آن دلیل خواست که رضای خدا در اوست، موحد واقعی است؛ یعنی اگر سر سفره هم نشست فکر میکند که الآن رضای خدا در این است که من غذا بخورم یا نه؟ اگر حساب کرد رضای خدا در این است که من این غذا را بخورم چون غذا حلال است، من هم گرسنه هستم و به غذا احتیاج دارم، باید غذا بخورم تا نیرو بگیرم تا بتوانم وظایف خودم را در راه رضای خدا انجام بدهم پس می خورم، و اگر از هیچ چیزی غیر خدا هم نترسید و باک نکرد و اگر در راه خدا از هیچ چیزی مضایقه نکرد، به چنین فردی میگویند موحد عملی. همان طوری که دیدیم ابراهیم از جانش به هیچ شکل مضایقه نکرد، او را در آتشها انداختند اهمیت نداد. او آماده بود برای اینکه در این آتشها کباب بشود.
اوج گذشت حضرت ابراهیم (ع)
حضرت ابراهیم از مالش گذشت، یعنی هرچه داشت همه را گذاشت و از سرزمین اصلی خودش مهاجرت کرد و گفت: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ من به سوی پروردگارم میروم، یعنی به دنبال عقیده و ایدهام میروم. (حضرت ابراهیم از یک خانوادهی به اصطلاح پایین نبود، گوسفند داشت، اسباب و اشیا دیگر داشت). از همه ی اینها بالاتر این بود که از فرزندش در راه خدا گذشت، حاضر شد در راه خدا فرزند خودش را قربانی کند. من نکتهی اصلی را همین جا میخواهم عرض کنم.مسئلهی فدا کردن فرزند به دو شکل میتواند باشد. شک ندارد که قربانی کردن فرزند یعنی فرزند را به راه خدا دادن، اوجِ گذشت است و ای بسا انسانهایی که حاضرند جان خودشان را بدهند ولی حاضر نیستند که زنده بمانند و جوان عزیزشان کشته بشود. اما در کار این قهرمان توحید در داستان ذبح فرزندش اسماعیل یک نکتهای وجود دارد که قرآن نقل کرده است و این نکته جالب توجه است. ببینید، یک وقت هست به انسان دستوری میدهند که فلسفهی آن روشن است، یعنی عقل آدم آن را درک میکند و میفهمد. خوب، آدم یک کاری میکند که هم دستور خداست و هم چیزی است که عقل خودش هم فلسفهاش را درک میکند.
البته این یک انگیزهی ضروری برای ما مسلمانهاست که همه دستورهایی که خدا در قرآن و سنت به ما داده یک فلسفهای دارد، منتها ما بسیاری از این فلسفهها را درک میکنیم و بسیاری را هنوز درک نکردهایم و نباید هم انتظار داشته باشیم که از همه نیازهای فردی (جسمی- روحی و دنیایی- آخرتی) و اجتماعی خودمان اطلاع داریم، و چون اطلاع داریم بنابراین فلسفهی دستورها را میتوانیم بفهمیم. مثل یک مریضی که وقتی طبیب به او دستور میدهد، مدعی باشد که من تمام خصوصیات بیماری و تمام خصوصیات دواها را میدانم، پس اگر طبیب هم دستور داد میفهمم که چرا دستور داده. نه، این طور نیست. اسلام ما را تشویق میکند که به فلسفههای احکام پی ببریم، یعنی اگر فلسفههای احکام را بفهمیم اعتقاد ما به اسلام بیشتر میشود. اما یک نکته هست و آن اینکه اگر یک مرد بزرگی به انسان دستوری بدهد، یک وقت انسان فلسفهی آن دستور را میداند و یک وقت نمیداند. کسی که حاضر است امر شما را اطاعت کند، میآید به شما میگوید آقا! من یک گرفتاری دارم، این گرفتاریم را چطور حل کنم؟ میگوئید برو فلان کار را بکن. یک وقت میفهمد که اگر این کار را بکند چه فایدهای دارد، یا میپرسد فایدهی این کار چیست، آیا ممکن است بفرمائید که چه فایدهای دارد؟ او اگر بفهمد و اطاعت کند، از نظر خودش خیلی مهمتر است که فهمیده و اطاعت کرده است. اما وقتی که بفهمد، نیمی دستور عقل خودش را به کار بسته، نیمی دیگر دستور آن آمر و فرمان دهنده را. اما اگر فلسفه را نفهمد و صرفاً روی اعتماد کامل به فرمانِ فرمان دهنده عمل کند، این از نظر اطاعت و عبادت مقام بالاتری دارد. او به قدری به دستورهای این آقا یا به دستورهای این طبیب مطمئن است که با اینکه یک ذره از فلسفهی آن چیزی نمیداند ولی میگوید من آن را میدانم.
فهمیدن مقدمه معرفت است
مثل اینکه شما خودتان گاهی اوقات به یک طبیبی آنقدر اعتماد پیدا میکنید، آنقدر به دستورهای او اعتماد دارید که هرچه بگوید- ولو آنکه یک ذره فلسفهاش را نفهمید- عمل میکنید. یک کسی میگوید آقا! این کارها چیست که میکنی؟ میگوید آن کسی که من حرفش را گوش میکنم آنقدر به او اطمینان و اعتماد دارم که میدانم بیهوده حرف نمیزند و یک حسابی در کار است. این را من مخصوصاً به جوانان عرض میکنم که از نظر مقام عبودیت با اینکه انسان خوب است کوشش کند فلسفههای احکام را بفهمد اما یک وقت این در دِماغ آدم نیاید که من هر دستوری را که فلسفهاش را بفهمم به کار میبندم اما اگر فلسفهاش را نفهمم به کار نمیبندم؛ اسلام گفته، ولی من به کار نمیبندم چون من نمیفهمم فلسفهاش چیست. این معنایش این است که من به اسلام اعتماد کامل ندارم؛ او دستورش را بدهد، من اگر خودم هم فلسفهاش را فهمیدم عمل میکنم، اگر نفهمیدم نه. پس تو به حرف اسلام گوش نمیکنی، به اسلام اعتماد نداری، به حرف خدا اعتماد نداری، به حرف قرآن اعتماد نداری. میخواهی بفهمی، اگر فهمیدی عمل میکنی. نه، شما این جور باید باشید که بگویید من به دستور اسلام اعتماد دارم، هرچه اسلام بگوید می گویم «آمَنّا و سَلَّمْنا»، من عمل میکنم. ولی برای اینکه معرفتم زیاد بشود میخواهم فلسفهاش را بفهمم، نه اینکه برای اینکه عمل بکنم میخواهم فلسفهاش را بفهمم؛ نه، من به هر حال به اسلام اعتماد دارم. به من گفته اند نماز صبح دو رکعت است، نماز ظهر چهار رکعت. چرا نماز صبح دو رکعت، نماز ظهر چهار رکعت؟ من نمیدانم، ولی من به دستور اسلام اعتماد دارم. کوشش هم میکنم، اگر توانستم بفهمم بسیار خوب؛ اگر نتوانستم، فهمیدن من مقدمهی عمل کردن نیست. فهمیدن مقدمهی معرفت است ولی عمل کردن من به این است که اسلام دستور داده باشد.
امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان که پس از درگذشت علامه سیدعبدالحسین شرفالدین، رهبری دینی و اجتماعی مردم صور و پس از آن شیعیان لبنان را برعهده گرفت در مقاطع گوناگون و با استفاده از فرصت مناسبتهای دینی و آئینی من جمله عید قربان، عید غدیر و… تلاش میکرد ضمن آشنایی طبقات مختلف مردم شیعه لبنانی با اعتقادات دینی و مذهبی، یاری کننده آنها در موجهای سنگین تبلیغاتی ادیان و مذاهب دیگر باشد. متن زیر سخنرانی امام موسی صدر به مناسبت عید قربان در سال ۱۹۷۴ است که در روزنامه النهار منتشر شد. ترجمه فارسی این سخنرانی در جلد چهارم مجموعه «گام به گام با امام» به چاپ رسیده است:
مفهومی که در قربانی کردن نهفته است
اگر در این مناسبت ژرف بنگریم، به مفهوم بزرگی که در جانشین شدن گوسفندی به جای اسماعیل -فرزند ابراهیم (ع) - نهفته است، پی میبریم. گوسفند کنایه از مادّیات و ثروت است: این نیاز انسانی که رشد میکند و فزونی میگیرد و دیگر نیازها را تحتالشعاع قرار میدهد و بدین ترتیب، از شکل ابزار درمیآید و خودْ هدف میشود و به خدایی برای پرستش تبدیل میشود.
بر اساس رتبه بندی، برآوردن این نیاز که نیاز مادّی نامیده میشود، باید در راه تأمین دیگر نیازهای انسان باشد و مبادلات میان انسانها را تسهیل کند و در نتیجه، در خدمت جامعه و موجب همکاری بیشتر میان اعضای آن شود.
نادیده گرفتن دردهای مردم و نیازهای آنان، نوعی کفر و صورت دیگری از الحاد است و قرآن در سوره ماعون بر آن تأکید کرده است
ولی نیاز مادّی، جای دیگر نیازها را اشغال کرده و عواطف انسانی را که عامل وحدت میان انسان هاست، از دل آنها زدوده است. کار به آنجا رسیده که مال اندوزی بر رفتار و روابط انسانها حکمفرما شده و آنان را به افرادی سوداگر و استثمارگر و استعمارگر تبدیل کرده که برای رسیدن به اهداف خود از ابزارهای جهنمی، همچون جنگ و فتنه انگیزی و تعصب آفرینی و طبقه بندی انسانها و تبعیض نژادی و مانند آنها، بهره میجویند.
وقتی مادیات اهمیت مییابد و جایگاه آن بالا میرود، انسان به تحقیر دیگران و کلاهبرداری و گران فروشی و مکیدن خون دیگر انسانها سوق داده میشود.
خداوند به ابراهیم (ع) فرمان داد که گوسفندی ذبح کند. این فرمان بدین معناست که انسان باید مال را در راه خدا قربانی کند. این ماجرا مفاهیم بلندتری دارد: ثروت اگر در راه مصلحت مردم خرج شود، برای انسان نعمت بزرگی است، ولی اگر انسان ثروت را برای خود نگه دارد و آن را مقدس بشمارد، مادیّات بر همه چیز فزونی میگیرد و به ابزاری برای برکندن رحمت و مهربانی از دل انسان تبدیل میشود و کار به جایی میرسد که انسان، مردم و فرزندان آنان را قربانی میکند.
با توجه به این نکات میکوشیم معنای عید را درک کنیم و دوباره به آن محتوا ببخشیم. ما در سطح داخل و خارج کشور با طغیان مادیّات روبهروییم. اسرائیل و حامیان استعمارگر آن، بندگان ثروت و مکندگان خون ملتها هستند. احتکارگران و فرصت طلبان نیز در داخل کشور، بندگان ثروت اند. جشن گرفتن عید بدین معناست که در برابر اینان و آنان بایستیم و مال و ثروت را به جای انسان و در راه اطاعت خداوند و خدمت به بندگان او قربانی کنیم. نادیده گرفتن دردهای مردم و نیازهای آنان، نوعی کفر و صورت دیگری از الحاد است و قرآن در سوره ماعون بر آن تأکید کرده است.
نظر شما